نویسنده: آدم غلامی
سرنوشت عیسی به روایت قرآن: عیسی از طرف خداوند مأمور شد تا به انذار و تبشیر قوم بنیاسراییل بپردازد. در ابتدا استقبال بنیاسراییل از رسالت و رسول بد نبود اما با گذشت زمان به رسول خدا پشت کردند و در برابر او موضع گرفتند. عیسی در چنین اوضاعی دوباره از حواریون بیعت گرفت " قَالَ مَنْ أَنصَارِی إِلَى اللَّهِ"،" قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ". از همین جا بود که سران قوم شروع به دسیسه کردند. خداوند بر عیسی وحی نازل فرمود: " إِذْ قَالَ اللَّهُ یعِیسَى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَیَّ وَمُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُواْ... "در این آیه خداوند غیر صریح به عیسی اعلام میدارد که رسالت شما در میان قوم رو به اتمام است و باید که برای رفتن آماده شوید.
کلمه"متوفیک" از توفی و از باب تفعل و برای اثر پذیری میباشد. "وفی" به معنای تمام و کامل کردن است اما توفی در قرآن به معنی جان کندن و مرگ بکار رفته است. و توفی را مأموران مخصوصی از طرف خداوند به انجام میرسانند "توفته الملائکه". کلمه بعدی رافعک میباشد که در سه معنی به کار رفته است. بلند کردن چیزی از زمین. منزلت و مرتبه دادن یا یافتن. کامل کردن بنا. این دو کلمه وقتی در کنار هم بکار رفتهاند چنین معنی پیدا میکند: خداوند در صدد است تا جان عیسی را بگیرد(او را به نزد خود ببرد)و در نزد خود به او منزلت بخشد. و در آیه دیگر بجای استفاده از این دوفعل صرفا از فعل رفع استفاده نموده است: "رفعه الله الیه".
توجیه این دو کلمه این است که در اینجا فاعل مسقیم و بدون واسطه خداوند معرفی شده در حالی که در موارد دیگر از جمله در مورد مرگ انسانها از طریق واسطه فعل به خداوند نسبت داده شده است مانند "توفته الملائکه ". اما چون تولد عیسی خارق عادت بود مرگش نیز چنین بود و در هر دو مورد هم تولد و هم مرگ فاعل مستقیم خداوند است. خداوند به عیسی اعلام میکند که مأموریتش به اتمام رسیده و وقت آن رسیده تا رخت از این دنیا بربندد و از قوم کافر خویش فاصله گیرد: "انی متوفیک و رافعک ومطهرک من الذین کفروا". بنابراین عیسی پس از این دستور به دیار باقی شتافت و رحلت فرمود. اما رسالت عیسی همچنان در میان قوم و در بین شاگردان پیچیده بود و سران قوم به چارهاندیشی پرداختند. بر این مبنا شاید بتوان گفت که عیسی از پیامبرانی باشد که از نصرت خداوند تا فتح و پیروزی نصیب نبرد. به هر ترتیب سران بنی اسراییل چنین تدبیری اندیشیدند که باید رسول خداوند را هر چند بصورت نمادین به صلیب کشند و یا شاید جسد بی جان عیسی را یافتند و آن را به صلیب کشیدند و در میان تردید و ابهامی که در مورد ماجرا وجود داشت سران قوم اعلام کردند : "انا قتلنا عیسی" "یقین بدانید که ما عیسی را کشتهایم" انگار که رسالت عیسی را نیز به صلیب کشیدهایم.و خداوند در جواب اطمینان خدعه آلود آنها میفرماید: "و ما قتلوه یقینا""قطعا عیسی به دست اونها کشته نشد..چنین معنی از آیه زمانی درست است که"یقینا" رامفعول مطلق تأکیدی در نظر بگیریم و فاعل در "شبه لهم" به سران قوم برمیگردد یعنی سران امر را بر مردم مشتبه کردندو به نظر میرسد چنین فرضی به واقعیت نزدیک تر است چرا که اگر آن را حال بنامیم فاعل در "شبه لهم" به خداوند بر میگردد و چنین معنی پیدا میکند: آنها با وجود تردید در اینکه آیا آن فرد عیسی است یا خیر او را به صلیب کشیدند و بعدها به کشمکششان افزوده شد که البته این معنی بعید به نظر میرسد هر چند که شهرت بیشتری دارد. معنی و مفهوم "عالمین" در "و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین": عالمین اسم جمع است و نمیتواند جمع عالم باشد چرا که عالمین به معنای تمامی مخلوقات عاقل میباشددر حالی که عالم به معنای غیر خداست و چطور میشود عالمین جمع عالم باشد در حالی که حوزه عالم از عالمین از نظر معنی وسیعتر است.(ر.ک.الکواکب الدریه) در این رابطه سخن بر سر این است که آیا عالمین مفهوم مطلقی دارد یا مفهومی نسبی در حصار زمان و مکان را دارا میباشد. آنها که تمایل به دینداری سنتی دارند از این کلمه مفهوم مطلقی را اراده میکنند و بر این باورند که مقصود ازعالمین در آیه فوق تمام مردمان روی زمین تا روز قیامت هستند و به همین خاطر حجت بودن پیامبر را چه در زمان خود و چه در هر زمان دیگر برای مردم تا روز قیامت انکار ناپذیر دانسته و کتاب آسمانی آخرین پیامبر را حکم بلامنازع خداوند در راهبری و تبعیت مردم میدانند. اما چنین به نظر میرسد که چنین برداشتی از عالمین یک نوع مطلق نگری را با توجه به پیش زمینههای فکری در پیش گرفته و میتوان به این کلمه در آیه بصورت نسبی نیز نظر انداخت چرا که این کلمه بسته به مسند الیه میتواند معنی مطلق و یا مقید و نسبی را داشته باشد بدین معنی که وقتی مسند الیه خداوند باشد این کلمه معنی مطلق به خود میگیرد چرا که تمام مخلوقات در بربر خالق مفهوم واحدی را در برمیگیرند و هیچکدام در مقام مقایسه با خالق نیستند و در هر صورت قادر نیستند تا حوزه اراده و اختیار و عمل خداوندی را تحت تأثیر قرار دهند همچون بکار رفتن این کلمه در سوره حمد آنجا که میفرماید: الحمد لله رب العالمین و مقصود از عالمین در این آیه کل مخلوقات عاقل غیر خداوند میباشند. اما عالمین در مأموریت و مقایسه مخلوقات و امتیازات آنها مطلق نیست بلکه مقید به زمان و مکان خاصی است مثلا فضل بنی اسراییل بر عالمین آنجا که میفرماید: فضلتکم علی العالمین.
مقصود از عالمین مردمان زمان بنی اسرائیل است و ظاهرا مقصود رسالت است که خداوند آنها را از آن بهره مند کرده بود و مقصود از فضل نوعی بهرمندی است. بنابراین چنین به نظر میرسد مقصود از عالمین در آیه فوق نیز محدوده زمان و مکان خاصی است زمان و مکانی که پیامبر در آن عصر و با آن در ارتباط بوده است. مفهوم "النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم و ازواجه امهاتهم": علارغم برداشتهای متفاوتی که از این آیه صورت میپذیرد به نظر میرسد که مقصود از اولی بالمؤمنین در این آیه میزان دلسوزی پیامبر به نسبت مؤمنین میباشد یعنی ای مؤمنان از پیامبر اطاعت کنید و راهبری او را بپذیرید چرا که پیامبر از خود شما به نسبت شما دلسوزتر است. و مفاهیمی از قبیل ارجح بودن پیامبر به دخل و تصرف در اموال و ارواح مؤمنان صحیح به نظر نمیرسد. مفهوم صلوات: صلوات به معنای قدر دانی است که در ردههای مختلف میتوان آن را به کار برد مثلا در رابطه بین انسان و خداوند و در روابط بین انسانها و در رابطه انسان و پیامبر. آنجا که در خطاب به پیامبر میفرماید: أن صلاتک سکن لهم بدین معناست که قدر دانی و تمجید تو ای پیامبر مایه آرامش و تقویت روحیه در آنهاست.و در آیه : "إن الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما"بدین معناست: خداوند و ملائکه قدردان (زحمات)پیامبرند پس ای مؤمنان شما نیز قدردان او باشید و با طیب خاطر راهبری او را بپذیرید و به اوامر و نواهی او گردن نهید. در این آیه و آیه قبلی وظایف پیامبر به نسبت مؤمنان و مؤمنان به نسبت پیامبر مشخص میشود یعنی هم مؤمنان و هم پیامبر در قبال هم وظایفی دارند و باید قدر همدیگر را بدانند و لفظ زبانی صلوات بر پیامبر که حالت دعایی دارد مقصود بالذات آیه فوق نیست و تمجید به این شیوه و این لفظ نیز در اثر سوالی بود که از پیامبر پرسیده شد و کسانی از یاران (آنچنانکه عادت برخی از اصحاب بود) عادتا دوست داشتند تا هر چیزی و هر گامی را از پیامبر سوال کنند که البته پیامبر بارها با گوشه و کنایه اصحاب را متوجه مینمود که در هر زمینهای نیاز به پرسش نیست. بنابراین آیه بدین معنا نیست که تا اسم پیامبر را بردند صلواتی نثارش شود. بنابراین صلوات به موضع گیری کلی و رابطه درونی مؤمنان و پیامبر در عصر رسالت برمیگردد. مفهوم آیه "وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی الرتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننی و لا یشرکون بی شیئا و من کفر بعد ذلک فأولئک هم الفاسقون". این آیه از مواعید خداوند در عصور مختلف و به نسبت یاران و یاوران انبیاست. علارغم تصور عموم که محدوده زمانی خاصی برای آن قائل نیستند و این وعده خداوند را نیز بدون حضور نبی شامل حال مؤمنان میدانند چنین وعدهای منحصرا به یاوران عصر رسالت ارتباط پیدا میکندو حاوی بشارت و وعید خداست به نسبت اقوام و قبیلههایی که پیامبری در میان آنها ظهور کرده است. قبل از ظهور محمد به عنوان برگزیده و پیامبر خداوند انتظار بر این بود که اگر پیامبری ظهور کند در میان بنی اسرائیل ظهور خواهد کرد. تغییر چنین بینشی در میان جامعه آنروز کار سادهای نبود چرا که این تصور را نه تنها خود بنی اسرائیل بلکه قریش نیز باور کرده بودند و اکنون که به اراده خداوند پیامبری ظهور کرده برای همه مایه تعجب بود این آیه به نحوی در صدد است تا به مخاطبان بفهماند که بنی اسرائیل لیاقت و استحقاق چنین فضلی را از جانب خداوند از دست دادهاند کما اینکه در طول تاریخ فضل نبوت به اقوامی داده شده که استحقاق آن فضل را داشته باشند. چنین به نظر میرسد که ظهور نبی در میان اقوام هر چند به نوعی بیانگر آزمون و هلاکتی برای قوم خود بود اما بهره مندی از آن نیز فضلی بزرگ به حساب میآمد.به هر ترتیب این آیه بشارت جانشینی قریش را به همراه داشت و صریحا اعلام نمود که در صورت پذیرش این پیام از طرف قریش خداوند آنها را جایگزین بنی اسرائیل خواهد نمود.در این آیه استخلف به معنای وعده جانشینی و جایگزین کردن قریش به جای بنی اسرائیل بود. و یمکن هر چند معانی قدرت و تسلط را نیز در بر دارد اما در اینجا به معنای بهره مند گرداندن آنها از فضل نبوت میباشد. یبدل نیز دو معنی میتواند داشته باشد اگر آن را از باب تفعیل بدانیم: (بدل یبدل تبدیل) به معنای تغییر میباشد و تغییر در حالتی است که جنس ماده ثابت بماند فقط بر آن تحولاتی صورت پذیرد. اما اگر قرائت از مصدر إبدال را بپذیریم خواهیم داشت: أبدل یبدل إبدال. در این صورت به معنای جایگزینی است یعنی توحید جایگزین شرک خواهد شد و دینی تازه به آنها عرضه خواهد شد و از دین تازه بهره مند خواهند شد در این آیه أمن نمود توحید و خوف نمود شرک قلمداد شده است.
چنین به نظر میرسد که مصدر إبدال مناسبت بیشتری با کل آیه دارد و معنی جایگزینی بهتر از تغییر است. مفهوم کلمه طیبه و خبیثه مفهوم آیه "فتبارک الله أحسن الخالقین" آنجا که در سوره مؤمنون صحبت از أحسن الخالقین شده است نه به خاطر ذات انسان بلکه چنین مدحی به نظم و نظام خاصی برمیگردد که در خلق انسان رعایت شده است و به عبارت دیگر لفظ أحسن الخالقین بودن خداوند صرفا به خاطر خلقت انسان نبوده آنچنانکه چنین لفظی کسانی را بر آن داشته که تصور کنند چون خداوند در رابطه با انسان لفظ احسن الخالقین را به کار گرفته پس انسان نیز احسن مخلوقات است و در واقع اشرف مخلوقات است.با اندک تأملی در آیه بی اساس بودن چنین برداشتی مبرهن است.
بنابراین احسن الخالقین بودن خداوند بخاطر نظم کائنات و خلقت بی نظیر خداوند در عالم کائنات و در هر بخشی از عالم هستی است ابداعی فرید و بی نظیر. به این اعتبار خلق همه مخلوقات نیز به بهترین شکل رقم خورده است و هر کدام در نوع خود بی نظیرند و لفظ احسن تقویم که در سوره تین نیز بکار رفته به همین ابداع بی نظیر خداوند در خلق انسان برمیگردد امااختصاص به خلقت انسان ندارد و هر کدام از مخلوقات در بهترین شیوه و به تعبیر قرآن "فی احسن تقویم" آفریده شدهاند. مفهوم اختلاف و مختلف در قرآن: چنین به نظر میرسد که لفظ مختلف از مصدر اختلاف که در قرآن به کار رفته غالبا و در آیاتی از قبیل" و لا یزالون مختلفین إلا من رحم ربک" به معنی منکرین رسالت میباشد و "من رحم ربک" به تبعیت از معنی ایجابی که که ریشه رحم وجود دارد به معنی متبعین و مؤمنین به رسالت میباشد. در سوره زخرف که میفرماید: "لأبین لکم بعض الذی تختلفون فیه" نیز اشاره به تفرق و جدایی آنها دارد نه اختلاف نظر. و اصولا تبیین که در قرآن بکار رفته برای رفع منازعات از طرف رسول و به کمک وحی است و وحی که دست به تبیین زده در واقع با صدور حکم در منازعات به قضاوت نشسته و فیصله نموده است و همین فیصله و رفع تنازعها نیز زمانی به روز جزا موکول شده است که آیه 25 سوره سجده اشاره به همین دارد: إن ربک هو یفصل بینهم یوم القیامه فیما کانوا فیه یختلفون".
بنابراین اختلاف و مختلف در چنین آیاتی مصداق تکذیب است که گاهی بینه خداوندی برای اتمام حجت از طریق پیامبران به آنها ابلاغ شده است و گاهی نیز جزای انکار آنها به روز قیامت موکول شده است و بینهای مجددارسال نشده فقط برای اطمینان رسول خداوند خود بوقوع پیوستن چنین مواضعی را در دایره خلقت به خود نسبت داده یعنی اینکه شما راه خود را ادامه دهید و استقامت ورزید و انکار آنها شما را دلسرد نگرداند و ما از روز اول آنها را بدین خاطر خلق نمودهایم: "و لذلک خلقهم". مفهوم آیه" و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین": عشا یعشو عشوا بدین معناست: کوکورانه و مثل کسی که چشمش نمیبیند و یا مثل شب کور عمل میکند. عشا الإبل : شتران را شبانه چرانید. عشا الرجل: شبانه نزد آن مرد رفت. اصل معنی عشا همین بوده که بعدها معنای شبانه از آن گرفته شده و به معنای مطلق رفتن به نزد کسی بکار رفته است. عشا عنه: از او رویگردان شد و به نزد دیگری رفت. بنابراین: "ومن یعش عن ذکر الرحمن" به معنای رویگردان شدن از خداوند است و معنای لطیف تر آن به درون آن افراد برمیگردد که درون و روانشان کاملا از نورالهی بی بهره گشته و در برابر خداوند موضع گیری کردهاند و در واقع موضع گیری کردن در برابر خداوند زمانی صورت میگیرد که درون فرد کاملا از یاد خداوند بیزار گشته باشد و وقتی درون چنین موضعی گرفت عملکرد انسان نیز طغیان میشود. یعنی در این جمله از صنعت ادبی استعاره استفاده شده است و در حالی که مقصود اصلی طغیان و گردنکشی ظاهری است اما ذات و روان و درون فرد مورد انتقاد قرار گرفته است انگار که روان کینه توز سرمنشأ طغیان است. بنابراین این آیه اشاره به طغیان گری دارد و مقصود ورد و اوراد ظاهری و ترک آنها نیست. مفهوم آیه "أقتلوا أنفسکم....": أنفس جمع تقلیل نفس است و اگر قرینهای در میان نباشد دلالت بر کمتر از ده دارد ولی در این آیات به قرینه میتوان فهمید که أنفس اشاره به تمامی قوم موسی دارد و به نوعی معنای تکثیر به خود گرفته است. بطور کلی دو تفسیر از این آیه ارائه شده است تفسیر اول تفسیری است باطنی و نفس را نفس حیوانی میدانند و مقصود از آیه را تلاش در ریاضت و مجاهده درونی با نفس و تمایلات حیوانی است. اما تفسیر دوم لفظ اقتلوا انفسکم را کشتن خود میداند بدین معنی که بخاطر گناهان و نافرمانی از امر خداوند باید خود را از بین ببرند. اما چنین به نظر میرسد که هر دو تفسیر به نحوی از مقصود و پیام اصلی آیه بدور باشند و پیام اصلی آیه به یک امر جهادی برمیگردد و الفاظ أقتلوا أنفسکم دلالت بر امری جهادی دارند یعنی اینکه آیه دو راه را پیش پای آنها میگذارد اول اینکه: یا اینجا بمانید و دست روی دست بگذارید تا کشته شوید که البته این مفهوم قدری بعید به نظر میرسد دوم اینکه در شهر و دیار خود بمانید و آنقدر مبارزه کنید تا کشته شوید و دستور خداوند این بوده که مبارزه و قتال کنید. و در یکی از آیات که لفظ "أو الخرجوا من دیارکم" به کار رفته به این معنی است که یا اینکه هجرت کنید و مترصد فرصتی دیگر باشید : "أقتلوا أنفسکم أوالخرجوا من دیارکم".بنابراین چنین به نظر میرسد که پیام اصلی آیه در برگیرنده فرمانی است مبتنی بر قتال و جهاد. مفهوم آیه" هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله": برهان کسانی در اثبات مفاهیمی از قبیل آینده در قلمرو اسلام استناد به این آیه میباشد اما چنین به نظر میرسد که این آیه وعده خداوند به پیامبر بود مبنی بر اینکه ای پیامبر خداوند تو را تا مرحله فتح مبین یاری و همراهی خواهد کرد و ای بسا اگر چنین وعدهها و پشتگیریهای خداوندی نبود چراغ نبوت طول عمر آنچنانی نداشت و ظفر پیامبر بر مشرکان و کفار غیر قابل انتظار مینمود. بنابراین تعمیم دلالت این آیه به عصوری دیگر غیر از عصر رسالت صحیح به نظر نمیرسد. مفهوم آیه "إنا نحن نزلنا الذکر و إنا له لحافظون" معمولا از این آیه برای اثبات عدم تحریف قرآن در طول تاریخ استناد میکنند در حالی که اساسا این آیه ارتباطی به این مقوله ندارد بلکه به عدم التباس القائات شیطانی در آنچه بر پیامبر نازل میشد دلالت دارد یعنی اینکه خداوند خود حافظ قرآن به هنگام نزول است و از هر القای شیطانی جلوگیری میکند و نهایتا این معنا را دارد که آنچه محمد میگوید از القائات شیطانی مبراست. کلمه طیبه و خبیثه در قرآن : مقصود از کلمه خبیثه همان چیزی است که مورد تأیید خداست و مقصود از کلمه خبیثه آن چیزی است که مورد تأیید شیطان است. قرآن نیز که از کلام خداوندی است و دارای ثمرات و برکاتی است همچون درختی پرثمر است و در واقع این آیه مصداق نام مرید (با ضم میم)برای خداوند و مرید با فتح میم برای شیطان است که هر آنچه موید خداست و از جانب خداست پر خیر و برکت است به عکس هر آنچه از جانب شیطان است بی خیر و برکت و پادرهواست. مفهوم آیه "فاسئلوا اهل الذکر أن کنتم لا تعلمون" این آیه نیز بنا به دلایلی مورد استفاده تبلیغاتی قرار میگیرد.
اهل الذکر در این آیه نقشی اساسی را بازی میکند و در واقع هدف از تبیین این آیه روشن نمودن معنی اهل الذکر است البته ما در بیان معنی اهل الذکر در صددیم تا همچون دیگر آیات به کشف پیام آیه در زمان نزول بپردازیم. تصور میکنم روشی را که ما در این کتاب و کتاب بازشناسی مفاهیم قرآنی در پیش گرفته ایم دارای یک خصوصیت بارز است و آن اینکه تلاش داریم تا پیام اصلی آیه را در شرایط نزول و در زمان نزول بیان نماییم و در صدد ارائه قرائتهای گوناگون و انواع معانی و برداشتهای مختلف برای آیات نیستیم هر چند که منکر این موضوع نیستیم که ممکن است بصورت جنبی هر کدام از آیاتی که بررسی میکنیم معانی دیگری رادر بر داشته باشند. مفهوم صراط مستقیم: علارغم تفاسیر متعددی که در مورد صراط مستقیم ارائه شده و گاه از مضامین و مفاهیم لغوی جهت رسیدن به مقصود ادای کلمه کمک گرفته شده به نظر میرسد که هدف از بکار گیری این کلمه در قرآن ایراد معنای عرفی کلمه بوده است بدین معنی که صراط مستقیم در یک معنای عرفی و در یک محیط کوچک آنروزی نمود پیدا کرده است و به معنای مجموعه ارزشهای مورد پسند عامه جامعه میباشد چرا که در یک چنین محیطی همراهی با ارزشهای مورد پسند عامه مردم نمود صراط مستقیم است. مفهوم محکم و متشابه در قرآن هو الذی أنزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله إلا الله و الراسخون فی العلم یقولون آمنا به کل من عند ربنا و ما یذکر الا اولوا الالباب. بحث محکم و متشابه نیز از مباحث بسیار مهم و از مفاهیم اساسی در فهم آیات قرآنی است. در طول تاریخ و در کتابهای فقهی در مورد آن قلم فرسایی شده است و از جمله کسانی که مفصلا به این موضوع پرداخته اند امام شاطبی است. شاید مشهورترین نظریهای که در این رابطه وجود داشته باشد این است: متشابه آیاتی از قرآن هستند که از ظاهر لفظ آنها نتوان به معانی آنها پی برد و راهی هم برای تبیین آنها وجود نداشته باشد. بحث محکم و متشابه ارتباط محکم و تنگاتنگی با محک و آزمون انسان و هدایت و ضلالت انسانها دارد و در واقع موضوعی است که قبل از مطرح شدن جنبهی فقهی در مورد آن مسألهی ایمان به نسبت آن است که اهمیت دارد و در واقع پیام محکم و متشابه در قرآن قرار دادن این موضوع به عنوان یک عقبه در مسیر سعادت انسانهاست تا یکبار دیگر دلهای مریض با رسیدن به این عقبه درون خود را هویدا کنند. بنابراین بهتر است در ابتدا مقدمهای را در مورد فلسفهی نظام آفرینش و نظام هستی و بحث ابتلا ارائه دهیم. خداوند در سورهی ملک میفرماید : الذی خلق الموت و الحیات لیبلوکم ایکم احسن عملا. همین یک آیه بسیار جامع و در عین حال مختصر فلسفهی آفرینش کائنات و خود انسان را مشخص میکند و آن ابتلای انسان و یا به تعبیر فارسی آزمایش و امتحان طاقت فرساست آزمایشی که تصویرش همچون گردنهی صعب العبور و پر مخاطرهای است که هر کسی را یارای عبور از آن نیست و این آزمون از همان زمانی شروع شده که خداوند الهام به خوبی و بدی را در وجود انسان خلق نمود آنجا که میفرماید: فألهمها فجورها و تقواها. و آبدیده شدن وجود انسان و نفس انسان در برابر این آزمایش طاقت فرساست که لیاقت او را در رسیدن به بهشت و یا دخول در چهنم مشخص میکند. بحث تشابه در قرآن نیز در راستای همین آزمایش طاقت فرساست و از گردنههای صعب العبوری است که درونهای مریض و ناپاک را توانایی گذر از این عقبه نیست. انسان به صرف الهام درونی خود هر لحظه در معرض ابتلاست و در راستای شکل دادن به شخصیت درونی خود مرتبا مورد آزمون قرار میگیرد که این آزمون در واقع ابتلای نفس انسانی در گرایش به خوبی و بدی است و همانطور که گفتیم فلسفهی تشابه نیز در همین راستاست. بهتر است موضوع را با پرداختن به آیاتی از خود قرآن ادامه دهیم. در جای جای قرآن مباحث مختلفی وجود دارد که اشاره به این دارند که خداوند به انحا مختلف انسانها را میآزماید حتی با داستانها و مثلهای قرآنی و یا با رؤیا یا با شجرهی ملعونه و یا اصلا داستان شجرهی ممنوعهی آدم و یا سجدهی ابلیس بر آدم و یا قضیهی تغییر قبله و یا تجدید رسالت و ارسال رسول جدید و یا کلام جدید و آیاتی دیگر از قرآن که هم عامل هدایتند و هم ممکن است محک و فتنهای برای مریض دلان باشند. تمامی این موارد و مواردی از این دست در زمرهی آیات متشابه هستند و متشابه آیاتی اند که فسق درونی انسان را هویدا میکنند بدین معنی که آنچه که در بحث تشابه در آیات مطرح است و آنچه که به عنوان پیام تشابه در قرآن وجود دارد بحث امکان تبیین و یا عدم امکان تبیین این قبیل آیات نیست آنچنانکه فقها خود را بسیار به این جنبه مشغول کردهاند بلکه تشابه در قرآن یک محک عقیدتی و ایمانی است و این به معنای غوص کردن و یا عدم غوص در این قبیل آیات نیست بلکه این آیات گردنههای صعب العبور برای ایمان انسانها به نسبت رسالت میباشند. إن الله لا یستحیی أن یضرب مثلا ما بعوضه فما فوقها فأما الذین آمنوا فیقولون أنه الحق من ربهم و أما الذین کفروا فیقولون ماذا أراد الله بهذا مثلا یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا و ما یضل به إلا الفاسقین.(بقره/26) این آیه به صراحت مطالب فوق الذکر را در بر دارد و بیان میکند که این قبیل آیات (آیات متشابه : آیاتی که مریض دلان را محک میزند و فتنهی درون ناپاک آنها میشوند) در حوزهی کفر و ایمان دو نوع مخاطب پیدا میکنند 1ـ مؤمنین 2ـ کفر ورزندگان. موضع مؤمنین در برابر این قبیل آیات این است: أنه الحق من ربهم. ایمان و تصدیق. اما موضع کفر ورزندگان این است: ماذا أراد الله بهذا مثلا. شایعه پراکنی و تردید و دودلی در ایمان به این آیات. که در این صورت همین آیات هم هدایتگرند برای مؤمنین و هم عامل گمراهی برای مریض دلان. بنابراین متشابه چنین آیاتی هستند و تشابه در حوزهی ابتلای انسانی و مبحث کفر و ایمان قرار دارد و مباحث توانایی درک و یا عدم درک این قبیل آیات از مطالب حاشیهای است و در هر صورت این آیات هدایتگرند برای انسانها بنابراین منعی برای غوص وجود ندارد فقط ایمان به نور هدایت آنها و یا دچار فسق شدن به نسبت آنهاست که اهمیت پیدا میکند. در آیهی 60 سورهی اسرا نیز چنین موردی داریم آنجا که خداوند میفرماید: و ما جعلنا الرؤیا التی أریناک إلا فتنه للناس و الشجره الملعونه فی القرآن و نخوفهم فما یزیرهم إلا طغیانا کبیرا. و یا در جریان سجدهی ملائکه به آدم نیز همین قضیه فتنهای شد برای ابلیس آنجا که میفرماید: و إذ قلنا للملائکه اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبلیس أبی و استکبر. و این دستور خود عامل فتنه برای ابلیس شد و امروزه نیز همین جریان برای مریض دلان عامل فتنه میشود و ایمان سست آنها را به نسبت کلام خداوندی میرباید و دوباره ابتلا تکرار میشود. بنابراین با این تعریف این قبیل آیات تماما در لیست آیات متشابه قرار میگیرند و نمونههای بسیاری از این دست در قرآن وجود دارند.
نظرات
سلام نمی دانم باید از نویسندگان گله مند باشم یا از منتقدین یا بهتر است بگویم از هر دو طیف گله مندم<br /> اول از نویسندگان گله مندم که نتایج تحقیق خود را در حوزه دین عرضه می کنند چرا که دسته بندیهای جناحی و کدورت های شخصی معمولا هر گونه مجالی را برای نقد مطلب از کاربران می گیرد بطوری که در پایان تنها چیزی که مورد توجه قرار نمی گیرد مطالب مقاله است.<br /> دوم از مراجعه کنندگان و باصطلاح منتقدین که اکثر منتقدین نه منتقدین علمی بلکه منتقدین عامی اند که نخوانده و ندیده نظراتشان را به ذهن سپرده آماده دارند و از نظراتی که ارسال شده است چنین روندی مشهود است و آنچه در نظرات عنوان شده ارتباطی محکم با محتوای مطالب و بحث محکم و متشابه و سایر مطالب از نگاه نگارنده ندارد.<br /> واقعیت این است که آنچه در این مبحث عنوان شده ارائه نظریات تفسیری جدیدی است در خصوص آیات مذکور که دریچه ها و افق های تازه ای را در هر باب به روی ما می گشاید اما تنها چیزی که مورد التفات قرار نگرفته همین موضوع است و واقعا نمی دانم ارائه مفاهیم تفسیری چه ارتباطی با ذاتی و عرضی و ثابت و یا متغییر و یا نسخ در احکام دارد. در رابطه با عیسی نه مقصود تعیین اولویت دینی بوده نه دنیایی بلکه صرفا سرنوشت عیسی به روایت قرآن از جمله مباحثی بوده که در قرآن مطرح شده و نگارنده در این خصوص تأملات شخصی خود را با توجه به دستور زبان و ادبیات زبان قرآن عرضه نموده است و واقعا نمی دانم این موضوع چه ارتباطی به اولویت بندی در حیات مسلمین دارد.به روایت نگارنده آنچه که در خصوص آیات مذکور عنوان شده روزنی است برای بازنگری در بسیاری از تلقیهایمان از آیات قرآنی بطوری که در تک تک مفاهیمی که عرضه شده با استناد به ادبیات عرب دریچه های جدید گشوده شده است بنابراین حق نقد در خصوص این نوشتار در این بود تا نظرات تفسیری مذکور مورد نقد قرار می گرفتند و بدین منوال روزنی بر روزن ها افزون می گشت و نویسنده نیز از این بازار نقادی بهره می برد.به تصور نگارنده تنها نقدی که بر اصل نوشتار اشارت دارد که آنهم اشاره ای جنبی است این است که تفطن نمودن در داستان عیسی را از شبهات دانسته اند هر چند که نگارنده در خصوص متشابهات در قرآن به صراحت نظر خود را اعلام نموده و آن اینکه خوض نمودن در هیچ آیه ای مصداق تشابه در قرآن نیست بلکه تشابه در قرآن مصادف است با بهانه جویی از روی غرض و اعلام موضع غیر علمی و مغرضانه در حالیکه در بازار عطاران و در میان مباحث علمی در هر خصوص و در مورد هر آیه ای اثری از تشابه به این معنی هویدا نیست.<br /> آدم
با سلام<br /> طرح سرنوشت عیسی به روایت قرآن؛ چه دردی از هزاران درد مسلمانان بطور عام و ما اهل سنت در ایران را به طور خاص حل می کند؟ اینکه عیسی(ع) متوفی شد یا رفعت یافت یا نیافت آیا لختی از ستمهای مذهبی، سیاسی، قومی و اقتصادیای که بر ما رفته را درمانگر است؟ به باور من، طرح اینگونه مسائل که جزء شبهات قرآنند جزوی همان مواردی هستند که شیخ حسن البنا مسلمانان را از خوض در آنها نهی نموده است و میفرماید: "وکل مسألة لا ینبنی علیها عمل فالخوض فیها من التکلف الذی نهینا عنه شرعا ، ومن ذلک کثرة التفریعات للأحکام التی لم تقع ، والخوض فی معانی الآیات القرآنیة الکریمة التی لم یصل إلیها العلم بعد." <br /> آقای غلامی اولویتهای کار مسلمانان کدامند؟
دوست عزیزی که در اغازین نظر اقای غلامی را مورد خطاب و نقد قرار داده ای که گویا این مطلب ایشان از اولویت برخوردار نیست و هیچ مشکلی را رفع نمی کند. <br /> باید به عرض برسانم که مطلب ایشان از اولویت برخوردار است و من نیز خود به این امر که حضرت عیسی نیز مثل دیگر مردم و دیگرر پیامبران فوت شده اند معتقدم و بر اساس ایات قران این امر قابل اثبات است و بارها در کلاسهای تربوی ان را بیان نموده ام<br /> از طرف دیگر بحث در این مورد که به نظر من از اسرائیلیات وارده شده در دین ماست از اولویت برخوردار است چراکه مبنای بسیاری از خرافات و اعتقادات نادرست که بر اساس احادیث مجعول ساخته شده براین اساس ساخته شده که حضرت مسیح زنده است یا اعتقاد به زنده بودن ناجی موعود بر همین بنیان ساخته شده.<br /> پس حذف و اصلاح این اعتقاد بنیان این خرافات و اعتقادات غلط را بر می چیند.<br /> و از طرف دیگر در تبین آیات قرانی و نظرات جدید در رابطه با آیات هیچ وقت دیر نیست و این امر باید در اولویت قرار گیرد و باید با زحمت بیشتر تبینهای دقیقتری روی آنها داشته باشیم.<br /> از طرفی دیگر هیچ وقت با توسل به اعتقاد خود و اولویت بندی های خود راه دیگر اندیشیدن و نوعی دیگر اولویت بندی کردن را از خود و دیگران نگیریم که این خود از ازاد اندیشی است و بگذاریم که هر کس با اولویت بندی خود کارها را پیش ببرد که اندیشه و فکر و سلیقه ما متفاوت و در نتیجه اولویت بندی ما نیز متفاوت خواهد بود. چرا که اقای غلامی نیز می تواند بگوید این اولویت بندی من درستتر است و چرا شما درست اولویت بندی نمی کنید.<br /> از این که مستقیما تایپ شد ممکن است اشتباهات لفظی و غیره را داشته و از انسجام مناسبی برخوردار نباشد به هر حال مهم بیان اندیشه بود . ببخشید.<br /> <br /> ح . مریوانی<br />
جهت اطلاع:<br /> <br /> الأصول العشرون<br /> الأصول العشرین هی الأصول التی وضعها الإمام حسن البنا لفهم الإخوان المسلمین للإسلام ضمن القران الکریم والسنة وذکرها ضمن أرکان البیعة فی رکن الفهم فی رسالة التعالیم، والتی تعتبر الرؤیة والأرضیة التی تقوم علیها الجماعة فی کل مکان [1] ، وقام العدید من مفکری الجماعة بشرح هذه الأصول مثل الدکتور یوسف القرضاوی والشیخ جمعة أمین وتشترط الجماعة علی التنظیمات الإخوانیة حول العالم فهم الجماعة للإسلام ضمن الأصول العشرین [2].<br /> <br /> وفی ذکر حسن البنا لرکن الفهم قال:"إنما أرید بالفهم :أن توقن بأن فکرتنا إسلامیة صمیمة و أن تفهم الإسلام کما نفهمه ، فی حدود هذه الأصول العشرین الموجزة کل الإیجاز" :<br /> <br /> الأصل الأول<br /> 1 - الإسلام نظام شامل یتناول مظاهر الحیاة جمیعا فهو دولة ووطن أو حکومة وأمة ، وهو خلق وقوة أو رحمة وعدالة ، وهو ثقافة وقانون أو علم وقضاء ، وهو مادة أو کسب وغنى ، وهو جهاد ودعوة أو جیش وفکرة ، کما هو عقیدة صادقة وعبادة صحیحة سواء بسواء .<br /> <br /> <br /> الأصل الثانی<br /> 2 - والقرآن الکریم والسنة المطهرة مرجع کل مسلم فی تعرف أحکام الإسلام ، ویفهم القرآن طبقا لقواعد اللغة العربیة من غیر تکلف ولا تعسف ، ویرجع فی فهم السنة المطهرة إلى رجال الحدیث الثقات .<br /> <br /> <br /> الأصل الثالث<br /> 3 - وللإیمان الصادق والعبادة الصحیحة والمجاهدة نور وحلاوة یقذفهما الله فی قلب من یشاء من عباده ، ولکن الإلهام والخواطر والکشف والرؤى لیست من أدلة الأحکام الشرعیة ، ولا تعتبر إلا بشرط عدم اصطدامها بأحکام الدین ونصوصه.<br /> <br /> <br /> الأصل الرابع<br /> 4 - والتمائم والرقی والودع والرمل والمعرفة والکهانة وادعاء معرفة الغیب ، وکل ما کان من هذا الباب منکر تجب محاربته إلا ما کان آیة من قرآن أو رقیة مأثورة .<br /> <br /> <br /> الأصل الخامس<br /> 5 - ورأی الإمام ونائبه فیما لا نص فیه ، وفیما یحتمل وجوها عدة وفی المصالح المرسلة معمول به ما لم یصطدم بقاعدة شرعیة ، وقد یتغیر بحسب الظروف والعرف والعادات ، و الأصل فی العبادات التعبد دون الالتفات إلى المعانی ، وفی العادیات الالتفات إلى الأسرار و الحکم و المقاصد .<br /> <br /> <br /> الأصل السادس<br /> 6 - وکل أحد یؤخذ من کلامه ویترک إلا المعصوم صلى الله علیه وسلم ، وکل ما جاء عن السلف رضوان الله علیهم موافقا للکتاب والسنة قبلناه ، و إلا فکتاب الله وسنة رسوله أولى بالإتباع ، ولکنا لا نعرض للأشخاص ـ فیما اختلف فیه ـ بطعن أو تجریح ، ونکلهم إلى نیاتهم وقد أفضوا إلى ما قدموا .<br /> <br /> <br /> الأصل السابع<br /> 7 - ولک مسلم لم یبلغ درجة النظر فی أدلة الأحکام الفرعیة أن یتبع إماما من أئمة الدین ، ویحسن به مع هذا الإتباع أن یجتهد ما استطاع فی تعرف أدلته ، وان یتقبل کل إرشاد مصحوب بالدلیل متى صح عنده صلاح من أرشده وکفایته ، وأن یستکمل نقصه العلمی إن کان من أهل العلم حتى یبلغ درجة النظر .<br /> <br /> <br /> الأصل الثامن<br /> 8 - والخلاف الفقهی فی الفروع لا یکون سببا للتفرق فی الدین ، ولا یؤدی إلى خصومة ولا بغضاء ولکل مجتهد أجره ، ولا مانع من التحقیق العلمی النزیه فی مسائل الخلاف فی ظل الحب فی الله والتعاون على الوصول إلى الحقیقة ، من غیر أن یجر ذلک إلى المراء المذموم والتعصب. <br /> <br /> <br /> الأصل التاسع<br /> 9 - وکل مسألة لا ینبنی علیها عمل فالخوض فیها من التکلف الذی نهینا عنه شرعا ، ومن ذلک کثرة التفریعات للأحکام التی لم تقع ، والخوض فی معانی الآیات القرآنیة الکریمة التی لم یصل إلیها العلم بعد ، والکلام فی المفاضلة بین الأصحاب رضوان الله علیهم وما شجر بینهم من خلاف ، ولکل منهم فضل صحبته وجزاء نیته وفی التأول مندوحة .<br /> <br /> <br /> الأصل العاشر<br /> 10 - ومعرفة الله تبارک وتعالى وتوحیده وتنزیهه أسمى عقائد الإسلام ، وآیات الصفات وأحادیثها الصحیحة وما یلیق بذلک من التشابه ، نؤمن بها کما جاءت من غیر تأویل ولا تعطیل ، ولا نتعرض لما جاء فیها من خلاف بین العلماء ، ویسعنا ما وسع رسول الله صلى الله علیه وسلم وأصحابه (وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا) (آل عمران:7) .<br /> <br /> <br /> الأصل الحادی عشر<br /> 11 - وکل بدعة فی دین الله لا أصل لها ـ استحسنها الناس بأهوائهم سواء بالزیادة فیه أو بالنقص منه ـ ضلالة تجب محاربتها والقضاء علیها بأفضل الوسائل التی لا تؤدی إلى ما هو شر منها .<br /> <br /> <br /> الأصل الثانی عشر<br /> 12 - والبدعة الإضافیة والتَّرکِیة والالتزام فی العبادات المطلقة خلاف فقهی ، لکل فیه رأیه ، ولا بأس بتمحیص الحقیقة بالدلیل والبرهان .<br /> <br /> <br /> الأصل الثالث عشر<br /> 13 - ومحبة الصالحین و احترامهم والثناء علیهم بما عرف من طیب أعمالهم قربة إلى الله تبارک وتعالى ، والأولیاء هم المذکورون بقوله تعالى (الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ) ، والکرامة ثابتة بشرائطها الشرعیة ، مع اعتقاد أنهم رضوان الله علیهم لا یملکون لأنفسهم نفعا ولا ضرا فی حیاتهم أو بعد مماتهم فضلا عن أن یهبوا شیئا من ذلک لغیرهم .<br /> <br /> <br /> الأصل الرابع عشر<br /> 14 - وزیارة القبور أیا کانت سنة مشروعة بالکیفیة المأثورة ، ولکن الاستعانة بالمقبورین أیا کانوا ونداؤهم لذلک وطلب قضاء الحاجات منهم عن قرب أو بعد والنذر لهم وتشید القبور وسترها وأضاءتها والتمسح بها والحلف بغیر الله وما یلحق بذلک من المبتدعات کبائر تجب محاربتها، ولا نتأول لهذه الأعمال سدا للذریعة .<br /> <br /> <br /> الأصل الخامس عشر<br /> 15 - والدعاء إذا قرن بالتوسل إلى الله تعالى بأحد من خلقه خلاف فرعی فی کیفیة الدعاء ولیس من مسائل العقیدة .<br /> <br /> <br /> الأصل السادس عشر<br /> 16 - والعرف الخاطئ لا یغیر حقائق الألفاظ الشرعیة ، بل یجب التأکد من حدود المعانی المقصود بها ، والوقوف عندها ، کما یجب الاحتراز من الخداع اللفظی فی کل نواحی الدنیا والدین ، فالعبرة المسمیات لا بالأسماء .<br /> <br /> <br /> الأصل السابع عشر<br /> 17 - والعقیدة أساس العمل ، وعمل القلب أهم من عمل الجارحة ، وتحصیل الکمال فی کلیهما مطلوب شرعاّ وإن اختلفت مرتبتا الطلب .<br /> <br /> <br /> الأصل الثامن عشر<br /> 18 - والإسلام یحرر العقل ، ویحث على النظر فی الکون ، ویرفع قدر العلم والعلماء ، ویرحب بالصالح والنافع من کل شیء ، والحکمة ضالة المؤمن أنى وجدها فهو أحق الناس بها .<br /> <br /> <br /> الأصل التاسع عشر<br /> 19 - وقد یتناول کل من النظر الشرعی والنظر العقلی ما لا یدخل فی دائرة الآخر ، ولکنهما لن یختلفا فی القطعی ، فلن تصطدم حقیقة علمیة صحیحة بقاعدة شرعیة ثابتة ، ویؤول الظنی منهما لیتفق مع القطعی ، فإن کانا ظنیین فالنظر الشرعی أولى بالإتباع حتى یثبت العقلی أو ینهار.<br /> <br /> <br /> الأصل العشرون<br /> 20 - ولا نکفر مسلما أقر بالشهادتین وعمل بمقتضاهما وأدى الفرائض ـ برأی أو بمعصیة ـ إلا إن أقر بکلمة الکفر ، أو أنکر معلوما من الدین بالضرورة ، أو کذب صریح القرآن ، أو فسره على وجه لا تحتمله أسالیب اللغة العربیة بحال ، أو عمل عملا لا یحتمل تأویلا غیر الکفر .<br /> <br /> وذکر حسن البنا قائلا:"و إذا علم الأخ المسلم دینه فی هذه الأصول ، فقد عرف معنى هتافه دائما (القرآن دستورنا و الرسول قدوتنا)" .<br /> <br /> المراجع و الهوامش:<br /> [1] السلفیة والإخوان.. التوسع والانکماش، فاتح کریکار، وجهات نظر، الجزیرة نت <br /> [2] (مادة 43 - لائحة عام 1982م)<br />
آقای غلامی در پایان مقالهی اشاره به "بیماردلان"ی نمودهاید که تابع متشابهات قرآنند، آیا به نظر شما کسانی که امروزه احکام قرآن را تعطیل میکنند و میگویند ما احکام سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و جمعی اجماعی قرآن را باید با "ناسخ زمان" -به سان هگلیها که معتقد به "روح زمان" هستند و مارکسیستها که معتقد به "جبر تاریخ"اند- به دور بیندازیم، شامل همان الذین فی قلوبهم زیغ نمیشوند؟ آیا زمان ناسخ قرآن است؟ پس ابدی بودن احکام قرآن کجاست؟ آیا ثوابت -ذاتیات به قول شما-در قرآن وجود ندارد؟ لطفا به این سؤالات پاسخ دهید.
مسیح پسر مریم جز پیغمبری نبود . پیش از او نیز پیغمبرانی ( چون او انسان و برگزیده یزدان بودهاند و به میان مردمان روانه شدهاند و پس از روزگاری از دنیا ) رفتهاند ، و مادرش نیز زن بسیار راستکار و راستگوئی بود . هم عیسی و هم مادرش ( از آنجا که انسان بودند ) غذا میخوردند . مائده / 75.
قرضاوی در مورد متشابهات گوید:<br /> چهارمین اسباب تحریف و تأویل، پیروی از متشابهات و ترک محکمات است، در صورتی که این اصلی است از اصول پشت به حقیقت زدن، و گمراه و منحرف گردیدن، همان طور که قرآن کریم به آن اشاره میکند: « هُوَ الَّذِی أَنزَلَ عَلَیکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِیلِهِ وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ »[46] : او است که کتاب ( قرآن ) را بر تو نازل کرده است . بخشی از آن ، آیههای « مُحْکَمَات » است ( و معانی مشخّص و اهداف روشنی دارند و ) آنها اصل و اساس این کتاب هستند ، و بخشی از آن آیههای « مُتَشَابِهَات » است ، ( و معانی دقیقی دارند و احتمالات مختلفی در آنها میرود ) . و امّا کسانی که در دلهایشان کژی است ( و گریز از حق ، زوایای وجودشان را فرا گرفته است ) برای فتنهانگیزی و تأویل ( نادرست ) به دنبال متشابهات میافتند . در حالی که تأویل ( درست ) آنها را جز خدا و کسانی نمیدانند که راسخان ( و ثابتقدمان ) در دانش هستند . ( این چنین وارستگان و فرزانگانی ) میگویند : ما به همه آنها ایمان داریم ( و در پرتو دانش میدانیم که محکمات و متشابهات ) همه از سوی خدای ما است . و ( این را ) جز صاحبان عقل ( سلیمی که از هوی و هوس فرمان نمیبرند ، نمیدانند و ) متذکّر نمیشوند . <br /> <br /> این آیه مبارکه بیان نموده است که بعضی از آیات قرآن جزء محکمات هستند، یعنی برای کسی که در آنها دقت و تأمل کند دارای احکام قاطع و دلالت و معانی واضح و روشنی میباشند، که آنها امّ الکتاب یعنی اساس قرآن و رکن بزرگ آن اند. و این به آن معنی است که باید فرع به اصل برگردد و واجب است حداقل به عنوان تبعیت از اکثریت، تفسیر و تعبیر شود.<br /> <br /> امّا گمراهانی که قلبهایشان گرایش به باطل و تمایل به انحراف وجود دارد، دنبال متشابهات میافتند، به گونه ای که به آنچه از آیات متشابه برایشان نمایان میگردد و با خواستهها و تمایلاتشان اصطکاک ندارد، متمسک میشوند و به آنها میچسبند.<br /> <br /> اگر چنانچه آنان انصاف میداند متشابهات را مطابق قاعده ی «هر فرعی به اصل خود برمیگردد» به محکمات برمیگرداندند، به عبارت دیگر اگر این افراد انصاف به خرج میدادند و محتملات را به سوی قواطع و بیّنات برمیگرداندند بدون تردید حقیقت امر چنان برایشان واضح و ورشن میگردید به مانند روشنی صبح در پیش چشمان بینا.<br /> <br /> آری هرگاه درباره ی فرقههای منحرفی که از ابتدای ظهور اسلام تا به امروز با راه سنت و جماعت مخالف ورزیده اند، و از صراط مستقیم منحرف گشته اند، دقت و جستجو نمائیم، درمییابیم که بی شک مهمترین و بارزترین اسباب انحراف آنها همان تبعیت از متشابهات و ترک اصول محکمات میباشد.<br /> <br /> هیچ بدعتی از بدعتهای گمراه کننده وجود ندارد جز اینکه بنیانگذار آن نمونه ای از متشابهات برای آن در نظر میگیرد و بر آن تکیه میزند.<br /> <br /> همان طوری که صاحب کتاب «ایثار الحق علی الحق» گفته است حتی قائلین به وحدت وجود با اینکه از نظر بدعت بدترین بدعتگذاران و دورترین انسان از قرآن و سنت میباشند، و از لحاظ گفتار نیز بدزبانترین افراد هستند باز برای بدعت و گمراهی خویش به متشابهات قرآن و حدیث استدلال میکنند، و آیههایی از این قبیل را برای اثبات گفته ی خود ذکر میکنند: «وَمَا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَلَکِنَّ اللّهَ رَمَى »[47] : این تو نبودی که ( خاک را به سوی آنان ) پرتاب کردی ( چرا که مشتی خاک از حیث کمیت و کیفیت آن توانائی را ندارد ) بلکه خداوند ( آن خاک را تکثیر و به سوی ایشان ) پرتاب کرد ( و به چشمان آنان رساند ). <br /> <br /> و همچنین به حدیث زیر استدلال کرده اند: صادق ترین گفته ای که شاعر آن را گفته است گفته لیبد است که میگوید: بیدار باشید هر چیزی جز خدا باطل است.(متفق علیه).<br /> <br /> اینان غافل اند از اینکه سراسر دین اسلام همراه قرآن و سنتش، بلکه تمام ادیان آسمانی قائلند بر اینکه: در عالم هستی ربّ و مربوب و خالق و مخلوق، کون و مکنون وجود دارد و دوگانگی عالم هستی از بدیهات و ضروریات دین است: بدیهات و ضروریاتی که اصلاً احتیاج به دلیل و برهان ندارند.<br /> <br /> علاوه بر آن حتی نصاری (مسیحیان) کوشیده و میکوشند که از متشابهات قرآ« چیزی بیابند تا اینکه به وسیله ی آن از قائل شدنشان به الوهیت مسیح و یا نبوت او برای خدا استفاده کنند مانند آیه : « إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیمَ رَسُولُ اللّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ »[48] در حالی که اینان آیات محکمات را ترک نموده اند، از قبیل: « إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَیهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِّبَنِی إِسْرَائِیلَ »[49] و « مَّا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کَانَا یأْکُلاَنِ الطَّعَامَ »[50] و « و مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ »[51] و « لَّقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ »[52] و « لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ »[53] .<br /> <br /> خلاصه مطلب اینکه تبعیت از متشابهات همان روش افراد باطل گرا میباشد، چه در گذشته و چه در حال و آینده
دوستان اصلاحی سلام/راستی بنده از نوع موضعگیری شما در قبال مقا لات قرار گرفته بر روی سایت بسیار گله مندم چرا شما مقاله ی امیر فیضی در دفاع از مصاحبه ی اقای حسینی ودر رد اقایان صادقی وسلیمی را اولا:به ترتیب برحسب زمان ورود قرار ندادید ؟ثانیا : به زودی ان را از صفحه ی اصلی خارج نمودید؟ثالثا:بعد از خارج ساختن ان از صفحه ی اصلی ان را در ردیف مقالات قسمت دین ودعوت در ذیل صفحه ی اصلی قرار ندادید نکند شما هم این مفاهیم را بیمار دلی تلقی کنید واز روی ناچاری تن به حضور اجباری انان بدهید وبسان انکس که زیر نویس سوم را در اینجا اورده است فکر می کنید که می فرماید:آقای غلامی در پایان مقالهی اشاره به "بیماردلان"ی نمودهاید که تابع متشابهات قرآنند، آیا به نظر شما کسانی که امروزه احکام قرآن را تعطیل میکنند و میگویند ما احکام سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و جمعی اجماعی قرآن را باید با "ناسخ زمان" -به سان هگلیها که معتقد به "روح زمان" هستند و مارکسیستها که معتقد به "جبر تاریخ"اند- به دور بیندازیم، شامل همان الذین فی قلوبهم زیغ نمیشوند؟ آیا زمان ناسخ قرآن است؟ پس ابدی بودن احکام قرآن کجاست؟ آیا ثوابت -ذاتیات به قول شما-در قرآن وجود ندارد؟ لطفا به این سؤالات پاسخ دهید. /انگاه بدا به دین پوشالی کسی که از سوال بهراسد از جسارتم پوزش می طلبم
پاسخ به کامنت ششم:<br /> 1. کاربر گرامی: ما مقالاتی را که بیشتر جنبهی انتقادی و اندیشگی دارند را در سرویس اندیشه قرار میدهیم؛ چرا که سرویس «دین و دعوت» مختص مقالاتی است که با قرائت و برداشتی که جماعت از دین دارد بیشتر همخوانی دارد؛ منجمله اکثر جزوهها و مطالب ارزشمند «رکن علم » و نیز «رکن تزکیه/تربیت»در برنامههای تربیتی جماعت با آرم رسمی جماعت در دو سال گذشته منتشر شدهاند. اما سرویس اندیشه بیشتر به انعکاس و انتشار مسائل فکری مختلف فیه که آرای مستقل افراد گوناگون است میپردازد. مقالهی آقای فیضی سخنیتش از نوع دوم است.<br /> 2.اگر خوانندهی مستمر پایگاه اطلاعرسانی اصلاح باشید، حتما اطلاع دارید که مطالب سایت به جز سرویس اخبار به صورت هفتگی نو به نو میشوند، طراحی سایت نیز به گونهای است که مطالب هفتهی گذشته از صفحهی اول خارج شده و به قسمت آرشیو سرویس مربوط میڕوند.<br /> 3.هیچکس مدیریت سایت را مجبور به آپلود مطلب آقای فیضی یا دیگران ننموده است، مدیریت سایت از حیث اعتقاد راسخی که به آزادی اندیشه و بیان دارد جهت داغتر نمودن کورهی اندیشه از طرح اندیشههای نو کهدر سایت یا وبلاگهای دیگر منتشر نشده باشند یا انتشار مجددشان در سایت جماعت کمکی به روند به رشد اندیشه نماید، استقبال مینماید. موفق و مؤید باشید<br /> یکی از دستاندرکاران سایت<br />
من منتقد نیستم اما نکته ای که به نظرم رسید و تأکید برآن را خالی از لطف نمی دانم این است که اکثر نظراتی که در این سایت داده می شود به قول نویسنده این مقاله عامیانه و جبهه گیریهای از جنس بدویانه است و این نشانه ای آشکار از علم گریزی و دگم اندیشی موجود و مسلط بر فضای گفتمانی ماست. شایسته است که کاربران و مراجعین با در نظر گرفتن این مسئله و مسائلی دیگری که شاید گفتن آنها دلی کسانی را بیازارد، تحولی در نظر دادنهای خودشان ایجاد کنند تا شاید ... البته اگر خودم را هم به این مسئله متهم نکنید !
جالب است:اگر سخن گفتن در مورد عیسی بدرد نمی خورد و مشکلات ما را حل نمی کند و نباید از آن سخن گفت پس بهتر است که قرآن را کنار بزاریم چرا که بخش زیادی از قرآن را داستانها تشکیل می دهند و در موارد دیگر نیز کاربرد زیادی نمی توان برایش یافت.
دوست عزیزی که در اغازین نظر اقای غلامی را مورد خطاب و نقد قرار داده ای که گویا این مطلب ایشان از اولویت برخوردار نیست و هیچ مشکلی را رفع نمی کند. <br /> باید به عرض برسانم که مطلب ایشان از اولویت برخوردار است و من نیز خود به این امر که حضرت عیسی نیز مثل دیگر مردم و دیگرر پیامبران فوت شده اند معتقدم و بر اساس ایات قران این امر قابل اثبات است و بارها در کلاسهای تربوی ان را بیان نموده ام<br /> از طرف دیگر بحث در این مورد که به نظر من از اسرائیلیات وارده شده در دین ماست از اولویت برخوردار است چراکه مبنای بسیاری از خرافات و اعتقادات نادرست که بر اساس احادیث مجعول ساخته شده براین اساس ساخته شده که حضرت مسیح زنده است یا اعتقاد به زنده بودن ناجی موعود بر همین بنیان ساخته شده.<br /> پس حذف و اصلاح این اعتقاد بنیان این خرافات و اعتقادات غلط را بر می چیند.<br /> و از طرف دیگر در تبین آیات قرانی و نظرات جدید در رابطه با آیات هیچ وقت دیر نیست و این امر باید در اولویت قرار گیرد و باید با زحمت بیشتر تبینهای دقیقتری روی آنها داشته باشیم.<br /> از طرفی دیگر هیچ وقت با توسل به اعتقاد خود و اولویت بندی های خود راه دیگر اندیشیدن و نوعی دیگر اولویت بندی کردن را از خود و دیگران نگیریم که این خود از ازاد اندیشی است و بگذاریم که هر کس با اولویت بندی خود کارها را پیش ببرد که اندیشه و فکر و سلیقه ما متفاوت و در نتیجه اولویت بندی ما نیز متفاوت خواهد بود. چرا که اقای غلامی نیز می تواند بگوید این اولویت بندی من درستتر است و چرا شما درست اولویت بندی نمی کنید.<br /> از این که مستقیما تایپ شد ممکن است اشتباهات لفظی و غیره را داشته و از انسجام مناسبی برخوردار نباشد به هر حال مهم بیان اندیشه بود . ببخشید.<br /> <br /> ح . مریوانی<br />